آنکه آتش برافروزد. آتش افروز. شعله گر: شعله کاران را به خاکستر قناعت کردن است هر کجا عشق است دهقان سوختن هم حاصل است. بیدل (از آنندراج). و رجوع به شعله گر شود
آنکه آتش برافروزد. آتش افروز. شعله گر: شعله کاران را به خاکستر قناعت کردن است هر کجا عشق است دهقان سوختن هم حاصل است. بیدل (از آنندراج). و رجوع به شعله گر شود
شعله کار. که آتش برافروزد. آتش افروز. شعله افروز: مفید طبع بلندم چو شمع دارد گرم ز حسن پرتو معنی دکان شعله گری. ملا مفید بلخی (از آنندراج). و رجوع به شعله کار شود
شعله کار. که آتش برافروزد. آتش افروز. شعله افروز: مفید طبع بلندم چو شمع دارد گرم ز حسن پرتو معنی دکان شعله گری. ملا مفید بلخی (از آنندراج). و رجوع به شعله کار شود
شاکار، کار بزرگ، (برهان قاطع)، کار بی مزد باشد که مردم را بزور بر آن دارند، (فرهنگ سروری)، بمعنی بیگار است که کار فرمودن بی مزد باشد یعنی مردم را کار فرمایند و اجرت و مزد وی ندهند، (برهان قاطع)، فریب و دغای عظیم و با لفظ زدن بظرافت فریب دادن، (آنندراج) (بهار عجم) (فرهنگ نظام)، رجوع به شاکار شود
شاکار، کار بزرگ، (برهان قاطع)، کار بی مزد باشد که مردم را بزور بر آن دارند، (فرهنگ سروری)، بمعنی بیگار است که کار فرمودن بی مزد باشد یعنی مردم را کار فرمایند و اجرت و مزد وی ندهند، (برهان قاطع)، فریب و دغای عظیم و با لفظ زدن بظرافت فریب دادن، (آنندراج) (بهار عجم) (فرهنگ نظام)، رجوع به شاکار شود
دارای شعله. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). سوزناک. سوزان: بهوش باش دلا آه شعله ناک مکش کنون که ناوک او سینه را گلستان کرد. حکیم کاشانی (از آنندراج)
دارای شعله. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). سوزناک. سوزان: بهوش باش دلا آه شعله ناک مکش کنون که ناوک او سینه را گلستان کرد. حکیم کاشانی (از آنندراج)
شعله بارنده. افشانندۀ آتش پاره مانند باران. (ناظم الاطباء). شعله افشان. (فرهنگ فارسی معین) : در جوف آب کار عتابت اگر کند گردد بسان پنجۀ خود شعله بار دست. حسین ثنایی (از آنندراج). و رجوع به شعله افشان شود
شعله بارنده. افشانندۀ آتش پاره مانند باران. (ناظم الاطباء). شعله افشان. (فرهنگ فارسی معین) : در جوف آب کار عتابت اگر کند گردد بسان پنجۀ خود شعله بار دست. حسین ثنایی (از آنندراج). و رجوع به شعله افشان شود
نام باغی است در کشمیر و همچنین باغی در لاهور و باغ دیگری در دهلی و این لفظ هندی است از شاله: بمعنی خانه و مار، بمعنی شهوت است پس معنی ترکیبی آن خانه شهوت باشد. و چون تفرج و تماشای باغات شهوت را برمی انگیزاند بمجاز بمعنی باغ استعمال یافته است. (از بهار عجم) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) : ز باغ، زلف و رخ یار داده است فراغم که سنبل سیهش کم ز شاله مار نباشد. عبدالغنی (از بهار عجم)
نام باغی است در کشمیر و همچنین باغی در لاهور و باغ دیگری در دهلی و این لفظ هندی است از شاله: بمعنی خانه و مار، بمعنی شهوت است پس معنی ترکیبی آن خانه شهوت باشد. و چون تفرج و تماشای باغات شهوت را برمی انگیزاند بمجاز بمعنی باغ استعمال یافته است. (از بهار عجم) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) : ز باغ، زلف و رخ یار داده است فراغم که سنبل سیهش کم ز شاله مار نباشد. عبدالغنی (از بهار عجم)